×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

iran maaaaaaa

× i love you
×

آدرس وبلاگ من

aliiiiiiiiiii.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/r.razavi2

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

آن سوی پنجره؟

در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند . يكي از بيماران
اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش بنشيند . تخت
او در كنار تنها پنجره اتاق بود . اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد
و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد . آنها ساعت ها با يكديگر
صحبت مي كردند؛ از همسر، خانواده، خانه ، سر بازي يا تعطيلاتشان با هم
حرف مي زدند .
هر روز بعد از ظهر، بيماري كه تختش كنار پنجره بود، مي نشست و تمام
چيزهايي كه بيرون از پنجره مي ديد، براي هم اتاقيش توصيف مي كرد. بيمار
ديگر در مدت اين يك ساعت ، با شنيدن حال و هواي دنياي بيرون، روحي
تازه مي گرفت مرد كنار پنجره از پاركي كه پنجره رو به آن باز مي شد مي گفت. اين پارك
درياچه زيبايي داشت . مرغابي ها و قوها در درياچه شنا مي كردند و كودكان
با قايق هاي تفريحي شان در آب سرگرم بودند . درختان كهن منظره زيبايي به
آنجا بخشيده بودند و تصويري زيبا از شهر در افق دوردست ديده مي شد .
مرد ديگر كه نمي توانست آنها را ببيند چشمانش را مي بست و اين مناظر را
در ذهن خود مجسم مي كرد و احساس زندگي مي كرد.

روزها و هفته ها سپري شد . يك روز صبح ، پرستاري كه براي حمام كردن
آنها آب آورد ه بود ، جسم بي جان مرد كنار پنجره را ديد كه در خواب و با
كمال آرامش از دنيا رفته بود . پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان
بيمارستان خواست كه آن مرد را از اتاق خارج كنند
مرد ديگر تقاضا كرد كه او را به تخت كنار پنجره منتقل كنند . پرستار اين
كار را برايش انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد، اتاق را ترك كرد .
آن مرد به آرامي و با درد بسيار ، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين
نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بياندازد . حالا ديگر او مي توانست
زيبايي هاي بيرون را با چشمان خودش ببيند.
هنگامي كه از پنجره به بيرون نگاه كرد ، در كمال تعجب با يك ديوار بلند
آجري مواجه شد!

مرد پرستار را صدا زد و پرسيد كه چه چيزي هم اتاقيش را وادار مي كرده
چنين مناظر د ل انگيزي را براي او توصيف كند؟
پرستار پاسخ داد: شايد او مي خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد
اصلأ نابينا بود و حتي نمي توانست اين ديوار را هم ببيند
....
شنبه 22 بهمن 1390 - 12:23:40 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

14472 بازدید

15 بازدید امروز

2 بازدید دیروز

37 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements